بهداد کوچولوی ما ، آرامبهداد کوچولوی ما ، آرام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

فرشته کوچولوی سال 91

سیزده بدر

سلام کوچولوی مامان من و ببخش که این قدر دیر خاطراتت رو می نویسم . اما قول می دم از این به بعد جبران کنم . می خوام از سیزده بدر برات بگم سیزده امسال عمو علی ما رو دعوت کرد و به اتفاق عمه صفورا و بابای و مامانی و عمه سالومه و مامان قدسی و خاله نسیم رفتیم بیرون . جاده ی کلاته خیلی شلوغ بود جا هم خیلی کم گیر میومد بلاخره یک جای خوب گیر آوردییم و سایه بون مون رو بپا کردیم . خلاصه عمه سالومه برای صبحانه آش درست کرده بود وای که چه آشی بود خیلی خشمزه بود همگی سر باقی مونده ی توی دیگ دعوا می کردن . آرنیکا و آتنا و آسنا هم نشته بودن وسط آجیل می خوردن     بعد از این که آش و خوردیم و حسابی خوش گذرونیم عمو علی و کاکا محمد...
17 فروردين 1391

خاطرات عید

امسال عید رو برای اولین بار بعد از ٣ سال زندگیه زناشویی من بابات کنار هم بودیم سال های قبل بابا سبحانت برای کمک به دایی ناصر به چابهار می رفت آخه دایی ناصر سرش رو خیلی شلوغ می کرد چند جا از مکان های تفریحی چابهار دست داییت  بود مثل دریا بزرگ و پلاز تیس بگذرم من هم منم با عمه سالومه و صفورا مامانیی زهرا و بابایی میرفتم مشهد آخه بابایی محمدت اونجام یک خونه دارن بیشتر اونجان گاهی اوقات بخاطر دیدن ما و عمه صفورا و عمو علی و بقیه ی فامیل میان زاهدان آخه مشهد فامیل نزدیک زیادی نداریم . خلاصه امسال بابا سبحان نرفت چابهار و با مامانی قدسیه و خاله نسیم و خاله اسما و کاکا رضا و خاله زهرا و کاکا امین رفتیم زابل تا از اونجا بریم روستای ...
11 فروردين 1391

سال91

سلام کوچولوی مامان خوبی گلم پسر گلم عیدت مبارک امیدوارم سال خوبی رو کنار من بابایی گذرونده باشی عسلم پسره گلم امید وارم اولین عید رو تا آخرین عید عمر و زندگیت خوشحال و شاد باشی ...
11 فروردين 1391
1