سیزده بدر
سلام کوچولوی مامان من و ببخش که این قدر دیر خاطراتت رو می نویسم . اما قول می دم از این به بعد جبران کنم . می خوام از سیزده بدر برات بگم سیزده امسال عمو علی ما رو دعوت کرد و به اتفاق عمه صفورا و بابای و مامانی و عمه سالومه و مامان قدسی و خاله نسیم رفتیم بیرون . جاده ی کلاته خیلی شلوغ بود جا هم خیلی کم گیر میومد بلاخره یک جای خوب گیر آوردییم و سایه بون مون رو بپا کردیم . خلاصه عمه سالومه برای صبحانه آش درست کرده بود وای که چه آشی بود خیلی خشمزه بود همگی سر باقی مونده ی توی دیگ دعوا می کردن . آرنیکا و آتنا و آسنا هم نشته بودن وسط آجیل می خوردن بعد از این که آش و خوردیم و حسابی خوش گذرونیم عمو علی و کاکا محمد...
نویسنده :
مامان جون
18:59